یک ملای خراسانی از عشقآباد مینویسد:
آشنایان حقیر ملامت میکنند که چرا ترک وطن کرده پناه به دولت روس آوردهام. بنده هم در جواب از وزرای دولتپرور ِ ما میپرسم چرا این خلایق بیحصر از ایران کندهاند و گرسنه و پا برهنه به تفلیس و اسلامبول و مصر و هندوستان و حتی به صحراهای افریقیه فرار میکنند؟ آیا در خاک این وطن چند هزار سالهٔ ما چه واقع شده که هزارها مثل بنده مسلمانان بیچاره این صحرای ترکمان را مجبورا بر ارض اقدس ترجیح دادهاند. اگر اولیای مملکت ارای طهران به قدر زنهای ترکمان عار میداشتند میبایستی هزار بار وجود منحوس خود را معدوم کرده باشند که چرا در این بیابانهای مهیب دیگران توانستند در ظرف چند سال راهآهن و امنیت و آبادیها و قانون بر پا بکنند و خلق ایران از وحشت خرابیهای ما و از دست میرغضبهای ظلم پناه به مرحمتِ صالداتِ روس میبرند. ما اولاد ایران که در زیر حمایت این دولت اجنبی جمع شدهایم غیرت و دولتخواهی ما از هیچ کس کمتر نیست. ما از جان و دل هواخواه استقلال و شوکت ایران هستیم ولیکن باید با هزار تشکر دعاگوی رٱفت امپراطور اعظم و ممنون قانون روس باشیم که میگذارند در این صحرا اقلا در آخر عمر نفس بکشیم و از برای آن برادران بدبخت که تحت مرحمت اولیای طهران اسیر مانده هیچ امیدی نمیبینم مگر همان کرامتِ آدمیت که سروش قانون به خلق ایران اعلام میفرماید.
حیف که این اوقات نمیتوانم به ایران برگردم ولیکن چون بر عهدهٔ هر ذیشعور واجب میدانم که آنچه بتواند نسبت به این قافله فلاح که در ایران راه افتاده مصدر خدمت بشود، علیالعلاجه در این وادی غربت به هر نوع گدایی چند شاهی پول جمع کردم و فرستادم به یکی از جوامع شریفهٔ شهرِ ... که به توسط امنای آنجا صرف ملازمان آن کارخانهٔ سعادت بشود. لازم نیست به تفصیل عرض بکنم که عمومِ هموطنان ما در این صفحات به چه قِسم دلسوختگیْ همخیال و همدست شدهاند. همین قدر مطلع باشید که همهگی دو دست دعا را بلند کرده شب و روز از ته دل فریاد میکنیم؛ الله اکبر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر